دانشگاه آزاد و درس زندگی

قبلن که دچار تنفر شدید از دانشگاه بودم، مخالف این بودم که بین دانشجوهای دولتی و آزاد فرق گذاشت. چون رتبه کنکور  معیار خوبی برای تشخیص هوش آدم نیست چه برسد به شخصیت و شعورش. بعد از این که کار پیدا کردم و دیدم که تمام همکارانم از دانشگاه آزاد و علمی-کاربردی و غیرانتفاعی هستند و بین رزومه‌ها هم فارغ‌التحصیل دولتی کم است به این نتیجه رسیدم که هر قدر هم آدم بیسواد از دانشگاه آزاد خارج شود اینقدر می‌فهمد که به جای ادامه تحصیل در خارج از کشور و گرفتن مدرک دکترای صنار سه شاهی باید کار کند و شکمش را سیر نگه دارد، تصمیمات عملی‌تری می‌گیرد، روی زمین زندگی می‌کند و اگر زندگیش بهتر از خارج رفته‌ها نباشد بدتر هم نیست.

اخیرن یک نفر استخدام کردم که برخلاف این جریان از دانشگاه دولتی فارغ‌التحصیل شده. در مورد این پسر باید گفت از او جملاتی فراتر از این می‌شنویم که: «تحقیقات نشون داده انسان‌های با ایمان خوشحال‌ترن؛ اینو اخبار جمهوری اسلامی نگفته بلکه "من و تو" گفته» یا «حتی دوست فرانسوی من هم معتقده قرآن سرشار از نشانه‌های علمیه» (نقل به مضمون). علاوه بر «Saw» و «Paranormal Activity» فیلم‌های دیگر از قبیل  «Elephant Man» و «Pulp Fiction» هم دیده است. «جامعه شناسی نخبه کشی» هم خوانده است. پدرش از قرار کارگر روزمزد بوده و خانه‌اش یک جایی بالاتر از میدان خراسان است.این تقریبن تمام چیزی است که من در مورد او می‌دانم. خلاصه یک دانشجوی دولتی تیپیکال بوده که الان هم آمده سر کار.

با دیدن این آدم دوباره به این فکر افتاده‌ام که این همه دانشجوی دولتی چرا داخل کشور سر کار نیستند؟ جدی به کمک من بیایید و بگویید از کجا خرج خوراک و پوشاک در می‌آورید؟ از جیب بابا و ارث پدربزرگ فقید؟ یا با هزار زور و زحمت رفته‌اید یک گوشه دنیا «کارگر مهاجر» شده‌اید که تا تقی به توقی خورد دلتان بلرزد که حالا چه می‌شود؟ کارها و شغل‌های داخل ایران چه مشکلی دارند که زحمت خارج بودن را به جان خریده‌اید؟ آیا خیلی هوش و دانش و فهم شما بالاتر از آن است که بخواهید درگیر کارهای روتین پشت میزی و سر و کله زدن با دولتی‌های نفهم باشید*؟ الان شاخ کدام غول را دارید می‌شکنید که اگر کارمند یک اداره‌ای جایی بودید نمی‌شد؟ من فکر می‌کنم ما از رفتن به دانشگاه‌های دولتی و همه آن برنامه‌های غیر درسی که داشتیم یاد نگرفتیم که قرار نیست تا آخر عمر گوشه دانشگاه جا خوش کنیم. روزی باید بیایم و یک کار کوچک با حقوق کم و نامرتب بگیریم و خرج زندگی بدهیم.

چون می‌دانم دیک می‌خواهد چه بگوید توضیح بدهم که نه دلیل اوضاع بد مملکت این است که دانشجوهای دولتی رفته‌اند خارجه نه اگر این‌ها بودند قرار بود اتفاق خفنی بیفتد، نه اگر اتفاق خفنی بیفتد مسئله خفنی است، نه دلم به حال آن پول‌های نفتی سوخته که ما خوردیم و عوضش را پس ندادیم. ولی «آدم باید نان بخورد و برای آن باید جان بکند». به نظر من که تحصیل در خارج از کشور یک مد است که فقط برای فرار از روبه‌رو شدن با مشکلات اساسی آدم جوان طبقه متوسط در ایران طراحی شده است.

* اینجا نمی‌خواهم باب بحث دولتی‌ها را باز کنم. اما فغان از کارمندان دولت، فغان!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

به عقیده ی صاحب این قلم از آن جا که هر چیز واقعاً خوب این امید را به سوژه ی درگیر می بخشد که خوبی واقعی آن، که یعنی خوبی همیشگی، کمی دورتر در زمان قرار دارد ــ مثال: عشق عالی است ولی زیبایی آن در این است که "شرح عشق" کمی دیرتر از خود عشق اتفاق خواهد افتاد و عشق را ماندگار خواهد ساخت ــ بعضی از ما می آییم و نعل وارون می زنیم به این معنا که فکر می کنیم چیزی در آینده ی نه چندان دور هست یا باید باشد که باید براش حاضر و آماده شد. این حاضر و آماده شدن کلاً و فلسفتاً با روال زندگی ایرانی درون مرزی جور در نمی آید پس گویا باید برای آینده به خارج رفت. اگر در این میان آینده خود هرگز از راه نرسد، به قول معروف دتس جاست تو بد! ... - دانیال نبی -

زیرپوشمرد گفت...

همینطور است که می‌فرمایید. البته روی بنده با آن گروهی بود که دنبال آینده بهتر هم نیستند. برای کسی که واقعن دنبال آینده است یا کسی که دلیلش برای تنفر از ایران نبود امکان عرق خوری آزاد و عربده‌کشی در ادامه است که درک می‌کنم.
در ضمن این وبلاگ به وردپرس منتقل شده خوشحال می‌شویم آنجا هم شما را ببینیم. پست بعدی همین وبلاگ را برای آدرس ببینید.