به بهانه تعطیلی (نابودی) کتابخانه فرهنگی دانشکده مهندسی

اسفند ۸۳
بعد از متنی که در این وبلاگ در مورد کتابخانه فرهنگی دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی گذاشتیم، یکی از دوستان ما که مدتی هم مدیریت کتابخانه را بر عهده داشت --و الحق کتابخانه به زحماتش مدیون است-- هم چیزی نوشت که قرار شد اینجا بگذاریم. البته مجبور شدم قسمت‌هایی از متن که اسامی آمده بود را حفظ کنم. غیر از آن تغییر دیگری ندارد. عکاس را هم جز اولی که خودم بودم، نمی‌دانم کیست. بنابراین بنا را بر خیانت در امانت نگذارید.

تو یکی از اون روزهای سال ۷۴ که چند تا از بچه‏ های احتمالا انجمن اسلامی، که اکثرا دانشجوی برق بودن اومدن و چند تا کارتن خاک خورده کتاب و دو سه تا قفسه کهنه رو از انبار بیرون آوردن و کتابخونه فرهنگی رو توی عقب‏رفتگی سمت راست ورودی سالن برق (که اون موقع هنوز افتتاح نشده بود) راه انداختن، شاید اصلا فکر نمی‏کردن یه روزی نتیجه کارشون بعد از اینکه 15 سال مرتبا بهتر میشه، در نهایت تبدیل بشه به یه موضوع امنیتی که واسه تعطیلیش نهادهای امنیتی خارج از دانشکده دست به کار بشن و نوچه‏ هاشون تو نمازخونه نقشه بکشن برای بی‏ دردسر بودن قضیه این کار رو توی 28 اسفند عملی کنن.‏

هیچ کس از اونایی که میشناسم اون روزای اول رو ندیدن و این فقط یه تصویرسازی ذهنی از اون روزای اوله. اسمی از اونها نشنیدم اما از سال ۷۷-۷۸ به بعد، [...] و همه بچه هایی که از سال ۸۳ تا آذر ۸۵ تو واحد فرهنگی مهندسی بودن، به همراه [...] و بعدها [...] و بقیه بچه هایی که یا اسمشون رو فراموش کردم یا فرصت آشنایی باهاشون رو ندشتم، زحمت و وقت زیادی برای کتابخونه شدن اونجا کشیدن و گذاشتن.‏
اون کتابخونه بعدها از اون مکان موقتی به یه اتاق توی زیرزمین (راهروی آزمایشگاههای گروه برق) منتقل شد و بعدش هم یه گوشه از سالن مطالعه پسرا رو گرفت، جوری که قفسه‏ هاش حکم دیوارش رو داشتن و درش هم یه سازه مهندسی بامزه بود! تابستون ۸۳ هم که بعد از یه سال تعطیلی، دوباره با کمک نسل جدید بچه‏ ها بازگشایی شد، بازم فکر نمی‏کردیم یه زمانی کار اینقدر بالا بگیره که مجبور بشن نابودش کنن.‏

اون اولا تعداد زیادی کتاب مستعمل و از رده خارج داشتیم و نیاز جدی به افزایش کتاب. تلاش‏مون برای گرفتن بودجه از رییس وقت دانشکده دکتر شریفی هم بی‏فایده بود. الحق اون موقع دانشکده پول چندانی نداشت و همین که کتابخونه، مشترک حداقل ۱۰ روزنامه از جمله شرق بود اتفاق خوشایندی بود که قدرش رو نمی‏دونستیم و دیگه هرگز تکرار نشد. هر چند که بعدها دکتر خنده رو، به ما ۳۰ هزار تومن کمک کرد و همون پول به علاوه حق عضویت ناچیزی که جمع شده بود خرید گهگاه کتاب و به خصوص خرید از نمایشگاه تهران رو در اون سفر دسته جمعی سال ۸۴ ممکن کرد.‏

تا اینکه موج عوض شدن اتوبوسی مدیرای مملکت به دانشکده مهندسی هم رسید و بهمن ۸۴ دکتر نوعی شد رییس. نگاه خاص این گروه به مقولات فرهنگی اگر چه از قبل معلوم بود اما جدی تر از اونی بود که فکرش رو میکردیم. اولین جلسه در اسفند ۸۴ یعنی این، یکی از اولویت‏ های کاری دکتر بود. قبل از اون از بچه‏ ها شنیده بودم گویا در بازدیدی که از همه بخش‏های دانشکده داشته، در کتابخونه فرهنگی به عنوان کتاب‏ها دقت زیادی کرده بوده.‏
جلسه ها تا خرداد ۸۵ ادامه داشت. ما بودجه میخواستیم و دکتر خواهان نظارت بود که بعدها در کنار خرده فرمایش‏های رییس مآبانه تبدیل شد به ژست خیرخواهانه ی : "ما  میخواهیم همه دانشجوها (تشکلها) در کار کتابخونه سهیم باشن نه فقط عده‏ای خاص از تشکلی خاص". معلوم بود دکتر در این مدت فقط با ما جلسه نذاشته !
امتیازاتی گرفتیم و امتیازاتی دادیم. یک میلیون بودجه در قالب دو پرداخت پونصد تومنی و قول افزایش فضا از ابتدای مهر ۸۵ در ازای مشارکت بچه‏ های بسیج و جامعه اسلامی و اضافه شدن کتاباشون به قفسه‏ها. هرچند که تلاش ما برای راضی کردن دکتر به تمدید روزنامه ‏ها که اشتراک همه‏شون به جز خراسان از اول سال ۸۵ متوقف شده بود به نتیجه نرسید چون دکتر فقط با تمدید قدس و کیهان موافق بود و ناچار به خراسان قناعت کردیم.‏

همه چیز طبق قرار پیش رفت. مهر ۸۵، فضا بزرگ شد و کتابهای زیادی خریدیم، اونم به سلیقه خودمون، اشتباهی که نوعی بعدا فهمید! همه چیز به نظر خوب میومد. تا دو هفته خبر از نورچشمی های تازه وارد نبود.  و بعد که اومدن (البته فقط بسیج، چون جامعه اسلامی در اون زمان یک شوخی بیمزه بود) حتی زحمت چیدن کتاب‏های خودشون (کتابهایی که به نظر خیلی هم نگران شون بودن) رو نکشیدن، چه برسه به مهر زدن و ثبت. و دو ماه بعد که میرفتن تا مدتها یادگاری‏هاشون دست ما موند (البته نه در قفسه ها). این کاره نبودن. به غیر از اون مسائل دیگه ای هم بود. یکی از دختراشون صریحا به من گفت بودن در اونجا واسه آبروی خودش خوب نیست.‏

نیمه های اذر ۸۵ بود که اون اتفاق در دفتر مهندسی افتاد. ما دیگه عضو هیچ تشکلی نبودیم. این شد که رفتن بچه های بسیج و نیامدن بچه های جامعه اسلامی بهانه‏ ای شد برای یه جلسه در آذرماه و اعلام عدم موفقیت برنامه مشارکت همه تشکل‏ها در اداره کتابخونه. در اون جلسه دکتر نوعی قانع شد اداره کتابخونه دست هیچ تشکلی –حتی جهاد- نباشه و کار به صورت کاملا دانشجویی به دست کسایی باشه که علاقه مند به این کارن.
تشکلی ها رفتن و اعضای جدید جهاد هم حتی خبری از وجود کتابخونه نداشتن! گروههایی که بعد از اون اداره کتابخونه رو گرفتن همه از ورودی های جدید و بسیار علاقه‏مند و جدی بودن. کتابخونه سال به سال بهتر شد. اعضای بیشتر، پول بیشتر، کتاب بیشتر. اونها از موقعیتی که قبلی‏ها درست کرده بودن خیلی خوب استفاده کردن. اما بزرگ بودن فضا این بدی رو داشت که جلب توجه زیادی می‏کرد. نور چشمی‏ها هنوز چشم‏شون به اونجا بود. اون اوایلی که تازه رفته بودن، گهگاه به بهانه رعایت شئونات اسلامی سری به اونجا میزدن. و حتما به گوش دکتر نوعی رسونده بودن نه کتابهای بسیج تو قفسه ها هست نه کتابهای دفاع مقدسی که به دستور شخص خودش خریده شده بود و نه خبری از بانک سی دی هست که دکتر بارها پیشنهاد کرده بود آثار بزرگانی همچون رحیم پور ازغدی و حاج آقا انصاری رو در اختیار دانشجوها بزاره ! بعدها دکتر فهمید نه تنها قصدش در تبدیل کتابخونه به چیزی شبیه کتابخونه مساجد عملی نشده بود بلکه حتی پوسترهایی که به در و دیوارش زده میشد به تنهایی میتونست نشون بده که از کتابخونه باید صرف نظر کنه. از همون موقع بودجه رو برد به سمت تجهیز نمازخونه و پایگاه به اصطلاح فرهنگی اونجا.
اما بعد از انتخابات و از وقتی فضای کل جامعه امنیتی شد، همه چیز فرق کرد. نورچشمی‏ ها نشریه های زیادی داشتن که توش مطلب علیه کتابخونه بنویسن، در مورد کتابها، پوسترها و حجاب. با دستور جمع کردن پوسترها شروع کردن. بعدها گیر دادن به دخترهایی که اونجا میومدن رو بیشتر کردن. و این آخر جلسات کتابخونی هم چیزی نبود که بشه تحملش کرد. فکرهایی بود که خودی نبودن. و چی از این ناخوشایندتر؟

فقط نمیدونم چی به سر اون همه کتاب اومده.
مهر ۸۶
مهر ۸۶

یادبود کتاب‌هایی که تنها پادزهرشان گم و گور کردنشان بود

زمانی که خواستیم کتابخانه فرهنگی دانشکده مهندسی را مجدد راه بیندازیم یک اتاقک خاک خورده بود. کتاب‌ها را دانه به دانه گردگیری کردیم و کمک مالی را اسکناس به اسکناس جمع کردیم که دوباره راه بیفتد. زمانی که درخواست کردیم تمام طبقه‌ای که حقمان بود را به ما بدهند فقط اداهای درس‌خوانانه مدیر مالی دانشکده بود که می‌توانست جلویمان را بگیرد. البته که نگرفت و کتابخانه توسعه پیدا کرد و در ساعت‌های آخر وقت جلسات دست و پا شکسته‌ای راه افتاد. زمانی که تمام سالن پر شد از کتاب و دیوار پر از نوشته دیگر کتابخانه کار خودش را کرده بود. در آن زمان بسیجی‌های دانشکده درخواستشان این بود که از آن‌ها نیز مسئول کتابخانه باشد. درخواستشان کمی پر رویی بود وقتی کمکی برای راه‌اندازیش نکرده بودند اما خب تنها راه انصاف این بود که همه حق دارند بنویسند و بخوانند. پس فرصت داده شد که بنویسند و بخوانند. اما خب از قرار راه این‌ها راه خواندن و نوشتن نیست [+]. بالاخره کار خودشان را کردند و آن، لابد به زعم خودشان لانه فساد، را درب و داغان کردند.

نوشتم این تاریخچه را که بگویم با کتاب و نقشش هیچ کاری نمی‌شود کرد. کتاب به خودی خود یک ابزار آزاداندیشانه‌ست. افکار نوشته شده و آماده خوانده شدن و نقد شدن. همه چیز شفاف است. حتی عدم شفافیت هم شفاف است. از همین‌جاست که باید فهمید چقدر کتاب و هر مکتوبی برای خواننده دردناک است. به تیغی می‌ماند که زیر گلوی من و آن تخریب‌گر هست. خشن و سرد است و راهی جز پذیرش خودش نمی‌گذارد. راه‌های مقابله را داشته باش: سانسور، تخریب کتاب‌خانه، سوزاندن، لجن‌مال کردن نویسنده. هیچ کدام حتی نزدیک به یک راه عملی برای نابودیش نیست. یک ابزار چقدر باید نیرومند باشد که تو حتی سانسورش هم که می‌کنی بعد مجبوری بی‌خانمانش هم بکنی. و دست آخر هم که دلت خنک نشده به قدر کافی کتاب‌ها را سر به نیست کنی.
خلاصه می‌خواهم بگویم که بدانید که کتاب چیز خوبی‌ست، قدرش را بدانید. 

مدار-بنیاد

کلیسای تعمیدی وست برو یکی از جنجالی ترین کلیساهای آمریکاست که در مراسم تشییع جنازه سربازان کشته شده در جنگ های عراق و افغانستان و قربانی های ایدز تظاهرات میکنند و از خداوند به خاطر اینکه این افراد کثیف را کشته تشکر میکنند.
استدلال پشت سر آنها خیلی ساده است: آمریکا کشوری نفرین شده است چون به همجنسگرایان اجازه زندگی داده است، پس هر سربازی که به آمریکا خدمت کند جایش در جهنم است و مرگش موجب خوشحالی. ایدز هم که معلوم است

این مردک مایکل مور دهنشان را سرویس میکند. البته اخیراً کشیش این کلیسا بیشتر کارها را به دخترش سپرده و خودش کاری غیر از موعظه های یکشنبه انجام نمیدهد و حتی مصاحبه هم نمیکند (کاری که در نهایت رهبر هر کالتی در دنیا انجام میدهد)‏.‏

کمدی قضیه؟ کشیش باعث و بانی این قضایا سال های سال فعال حقوق مدنی سیاهان بوده و کانزاس به او به خاطر نابود کردن هزاران قانون نژادپرستانه مدیون است. کمدی تر؟ او یک زمانی از رونالد ریگان به خاطر انتصاب سفیر برای واتیکان به جرم "خدشه دار کردن جدایی دین از سیاست" به دادگاه عالی آمریکا شکایت کرده است


پ.ن: مستند بی بی سی راجع به کلیسای وست برو