یادبود کتاب‌هایی که تنها پادزهرشان گم و گور کردنشان بود

زمانی که خواستیم کتابخانه فرهنگی دانشکده مهندسی را مجدد راه بیندازیم یک اتاقک خاک خورده بود. کتاب‌ها را دانه به دانه گردگیری کردیم و کمک مالی را اسکناس به اسکناس جمع کردیم که دوباره راه بیفتد. زمانی که درخواست کردیم تمام طبقه‌ای که حقمان بود را به ما بدهند فقط اداهای درس‌خوانانه مدیر مالی دانشکده بود که می‌توانست جلویمان را بگیرد. البته که نگرفت و کتابخانه توسعه پیدا کرد و در ساعت‌های آخر وقت جلسات دست و پا شکسته‌ای راه افتاد. زمانی که تمام سالن پر شد از کتاب و دیوار پر از نوشته دیگر کتابخانه کار خودش را کرده بود. در آن زمان بسیجی‌های دانشکده درخواستشان این بود که از آن‌ها نیز مسئول کتابخانه باشد. درخواستشان کمی پر رویی بود وقتی کمکی برای راه‌اندازیش نکرده بودند اما خب تنها راه انصاف این بود که همه حق دارند بنویسند و بخوانند. پس فرصت داده شد که بنویسند و بخوانند. اما خب از قرار راه این‌ها راه خواندن و نوشتن نیست [+]. بالاخره کار خودشان را کردند و آن، لابد به زعم خودشان لانه فساد، را درب و داغان کردند.

نوشتم این تاریخچه را که بگویم با کتاب و نقشش هیچ کاری نمی‌شود کرد. کتاب به خودی خود یک ابزار آزاداندیشانه‌ست. افکار نوشته شده و آماده خوانده شدن و نقد شدن. همه چیز شفاف است. حتی عدم شفافیت هم شفاف است. از همین‌جاست که باید فهمید چقدر کتاب و هر مکتوبی برای خواننده دردناک است. به تیغی می‌ماند که زیر گلوی من و آن تخریب‌گر هست. خشن و سرد است و راهی جز پذیرش خودش نمی‌گذارد. راه‌های مقابله را داشته باش: سانسور، تخریب کتاب‌خانه، سوزاندن، لجن‌مال کردن نویسنده. هیچ کدام حتی نزدیک به یک راه عملی برای نابودیش نیست. یک ابزار چقدر باید نیرومند باشد که تو حتی سانسورش هم که می‌کنی بعد مجبوری بی‌خانمانش هم بکنی. و دست آخر هم که دلت خنک نشده به قدر کافی کتاب‌ها را سر به نیست کنی.
خلاصه می‌خواهم بگویم که بدانید که کتاب چیز خوبی‌ست، قدرش را بدانید. 

مدار-بنیاد

کلیسای تعمیدی وست برو یکی از جنجالی ترین کلیساهای آمریکاست که در مراسم تشییع جنازه سربازان کشته شده در جنگ های عراق و افغانستان و قربانی های ایدز تظاهرات میکنند و از خداوند به خاطر اینکه این افراد کثیف را کشته تشکر میکنند.
استدلال پشت سر آنها خیلی ساده است: آمریکا کشوری نفرین شده است چون به همجنسگرایان اجازه زندگی داده است، پس هر سربازی که به آمریکا خدمت کند جایش در جهنم است و مرگش موجب خوشحالی. ایدز هم که معلوم است

این مردک مایکل مور دهنشان را سرویس میکند. البته اخیراً کشیش این کلیسا بیشتر کارها را به دخترش سپرده و خودش کاری غیر از موعظه های یکشنبه انجام نمیدهد و حتی مصاحبه هم نمیکند (کاری که در نهایت رهبر هر کالتی در دنیا انجام میدهد)‏.‏

کمدی قضیه؟ کشیش باعث و بانی این قضایا سال های سال فعال حقوق مدنی سیاهان بوده و کانزاس به او به خاطر نابود کردن هزاران قانون نژادپرستانه مدیون است. کمدی تر؟ او یک زمانی از رونالد ریگان به خاطر انتصاب سفیر برای واتیکان به جرم "خدشه دار کردن جدایی دین از سیاست" به دادگاه عالی آمریکا شکایت کرده است


پ.ن: مستند بی بی سی راجع به کلیسای وست برو


یک توضیح اضافی

الان وبلاگ را با گوگل کروم رندر کردم. خیلی شلوغ پلوغ شده بود. لطفن اگر عاشق گوگل کروم هستید و کاراکترهای عجیب می‌بینید تحمل کنید تا ببینم مشکل از کجاست. البته اگر روی اعصابتان است، می‌توانید با فایرفاکس بخوانید.
اگر هم که از آن‌هایی هستید که با محصولات مایکروسافت خودارضایی می‌کنید، بگویم که این وبلاگ را برای اینترنت اکسپلورر طراحی نکرده‌ایم و تمام امکانات دیفالت بلاگر برای اینترنت اکسپلورر را هم حذف خواهم کرد.

ترمینولوژی سکس - ۲: چه بر سر آن اردو روها آمد؟

شاید هنوز زود باشد که من در جواب دیک به ترمینولوژی امروز سکس (اون چیزی که همه شما گودرخوانان بهش مفتخرین، همونی که با فرندز وارد شد) بپردازم. برای همین فعلن در همان دوران اردوهای دسته‌جمعی غیر جنسی/دوستانه/گروهی می‌مانم.
چند مثال می‌زنم از جوانان آن زمان.
۱- از اتفاق روزگار کسی را می‌شناختم که الان باید ۳۵ سالی داشته باشد. از آن‌ها که به خاتمی دور اول ر‌أی داده بود. او برای خودش مروج «سوشال فرند» بود؛ به قول خودش. که گروهی باشد که افراد از جنس‌های گوناگون کنار هم بیرون می‌روند. همیشه در لفافه حرفش این بود که اعضای این گروه می‌توانند هم را بکنند و این باید یک چیز عادی باشد. ولی خوب در لفافه بود.
۲- نامجو از اتفاق یکی از همان بازمانده‌های سرخورده دوران خاتمی بود. آهنگ «عقاید نوکانتی‌»اش را احتمالاً برای مجوز هم نفرستاده باشد.
۳- فراوان دوستان عضو جهاد دانشگاهی داشتیم که از همین اردوها ازدواج کردند. بعد هم طلاق گرفتند.
این‌ها کسانی بودند که در دوران مانتوهای گشاد بالغ شدند و در دوران مانتوهای تنگ طلاق گرفتند.
برای این‌ها خودسانسوری شرطی بود که بتوانند آن اردوها را بروند و محکوم نشوند به زناکاری. البته که مشکل «راستی‌ها» نبودند. مشکل خودشان بودند که آلترناتیو نبودند.
جذابیت قضیه بعدها است که طلاق‌ها و اشاره‌های شاعرانه شروع می‌شود. این آدم‌ها خسته شدند از خودشان و شعارهایشان. اگر کدگذاری‌ها می‌شود سکص و نه همخوابگی (به قول دیک) دلیلش این است که گفتم: این‌ها آلترناتیوی نبودند بر آن‌چه بود.
اینجاست که می‌رسیم به سوالی که به نظر من مهم است. الان چه؟ آیا ما امروزی‌ها و امروزی‌تر از ماها که روز در میان دوست پسر/دختر عوض می‌کنند آلترناتیو شده‌ایم؟

ترمینولوژی سکس-۱


سک.س، صکس، سkس، صینه، باس.ن، کو..ن، بوث، و بقیه شما. . . .مرده شورتان را ببرد.
مقدمه ۱: باید اعتراف کرد که این مساله را نمیتوان مربوط دانست به فیلترینگ، این داستان این کلمات بسیار قدیمی تر از شروع فیلترینگ است و علاوه بر آن حتی وبلاگ های فیلتر شده هم از همین ترکیب کلمات استفاده میکنند.
مقدمه ۲: هر کلمه با بار معنایی خاصی می آید. سکس با همخوابگی، با عمل شنیع زنا، با گاییدن فرق دارد. زمانی که از این کلمه استفاده میشود معنای ویژه ای قرار است منتقل شود.
اصل مطلب:
زمان خاتمی فرهنگ خاصی بین همه شکل گرفت، من ورودی ۸۰ بودم و اواخرش را دیدم. اما ورودی های ۷۷-۷۸ احتمالاً بیشتر آن دوران را به خاطر دارند. خرده فرهنگی بر علیه رابطه عاشقانه، بر علیه سکس، و به نفع روزنامه و سیاست و کتاب، به نفع گروه های دوستی مختلط با تعداد بالای دوستی و تعداد کم مزدوج، دوران فمینیستهای چادری و ریشوهای نیچه به دست.
آن فرهنگ خیلی هم خوبی داشت، بالاخره نوعی شورش مودبانه بر علیه وضع موجود بود. اما در انتها حمله مداوم آنها به سکس، زیبا بودن (و خیلی مهمتر، سکسی بودن)، مداوم عوض کردن معشوقه ها و بقیه کار دست خودشان داد و خیلی شان را به سال ها محرومیت از سکس کشاند (گاهی حتی تا اواسط دهه ۳۰ زندگی شان).
بعدش البته اوضاع کم کم تغییر کرد. مردم متوجه میشوند که سکس بسیار هم لذتبخش است. و رابطه دهانی گویا حتی از رابطه واژنی هم بهتر است. کم کم دیدها عوض میشود. نامجو از «عشق پانزده سانتی» و «ناله های یار در شب مستی» میخواند (عوض چس ناله هایی که قدیمها رایج تر بود). آدمها راجع به سکس، راجع به عشق، راجع به اینها حرف میزنند.
اما هنوز آن روحیه ضدسکس در عقب ذهن بقیه مانده است، و خط کشی ها هنوز پر رنگ است. قبول کردن ماهیت بیولوژیک سکس مشکل است. قبول کردن این که سکس برای آلبر کامو و محمدجواد رضویان بسیار مشابه است (اگر جفتشان هتروسکچوال باشند، وگرنه کمی فرق میکند) هنوز سخت است. نیاز به دوباره دیوار کشیدن بین گروه نخبه و توده های در هم غلتیننده ی خیابان است. اینجاست که تکنیک جدید به وسط می آید. سکس، تبدیل به همخوابگی نخواهد شد (چون این کلمه یادآور خاطرات شرمسار کننده ی نوجوانی اواخر دهه هفتاد است). اینجاست که سکس تبدیل به سکص میشود. کلمه همان است، اما طوری کدگذاری میشود که از دسترسی آنهایی که به دنبال خودارضایی هستند دور نگه داشته شود. این تصور احمقانه در ذهن همه مانده است که تنها کسی که میخواهد جلق بزند است که سکس را در اینترنت جستجو میکند، در حالی که من مطلب جدی، کوبنده و عمیقی نوشته ام که ارتباطی با تحریک جنسی ندارد (هرچند به نظر میرسد بعضی مینیمال نویس ها نوعی لذت شهوانی میبرند از ارجاعاتشان) و قرار نیست به جلق زدن کسی کمک کند (باز هم روحیه ضد سکسی؟ یا فقط حساسیت روی کاربرد مطالب؟). اینجاست سکس تبدیل به سکض میشود تا دست این جماعت از مطلب دوربماند. سکس کماکان عاری از هر محتوای بیولوژیک است، نوعی موضوع فلسفی یا همچین چیزی هست، نه تخلیه چند گرم ماده ارگانیک از یک لوله غضروفی. هنوز انعکاس دهنده ی همان روحیه دهه هفتادی است، این سکص گفتن چیزی است مثل گفتمان، مثل جامعه مدنی، مثل حسین درخشان متقدم و وبلاگ، مثل اعتراض مسعود کیمیایی.

ماسون یاب

بروید اسم وبلاگ ما رو در اینترنت سرچ کنید و مبهوت تعداد زیاد صفحات ماسونی بشوید. اسلام عزیز به زیبایی ما رو قبل از شروع کار لو داده بود